ساده هستم
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم…
ساده میمیرم…
اما…
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
فردی چند گردو به بهلول داد
گفت :
بشکن و بخور و برای من دعا کن...
بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد ...
آن مرد گفت :
گردوها را می خوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم...!
بهلول گفت :
مطمئن باش اگر در راه خدا
داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را
شنیده است ...
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن..
که خواجه خود روش بنده پروری داند..